سایت اینترنتی مباحثات به مناسبت ۱۱ دسامبر مصادف با ۲۰ آذر که به عنوان «روز جهانی کودک و تلویزیون» ثبت شده، گفتگوی مشروحی با «عمو راستگو»ی تلویزیون ایران، یعنی حجتالاسلام و المسلمین محمدحسن راستگو داشته است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
همه ما حضرتعالی را با فعالیتهای تلویزیونی شما پیرامون کودک و نوجوان میشناسیم. در ابتدای گفتگو توضیحاتی درباره فعالیتهایتان در حوزهی کودک و نوجوان بفرمائید و اینکه آیا این فعالیتها از تلویزیون شروع شد یا قبل از پیروزی انقلاب هم چنین فعالیتهایی را داشتید؟
من فعالیت قصهگویی برای بچهها را تقریبا از سال ۱۳۴۳ یا شاید زودتر از این تاریخ شروع کردم. چون در این سال من به دبیرستان میرفتم و در زنگهای تفریح برای بچهها قصه میگفتم و در جای حساس قصه، آن را قطع میکردم و میگفتم بقیهاش باشد زنگ تفریح بعدی. پدرم امام جماعت مسجد محل بود، بچهها را جمع میکردم و برای آنها اصول دین و فروع دین میگفتم.
آن زمان چند مدرسه در مشهد بود که مدرسهی ملی بودند، البته امروز به آنها غیرانتفاعی میگویند، مانند مدرسه رضوی، مدرسه صابری و چند مدرسه دیگر. همینطور پرورشگاه محبانالرضا و پرورشگاه مرتضوی و غیره که من در اینجاها هم فعالیت داشتم، در واقع اینها فعالیتهای قبل از انقلاب من هستند. گاهی هم به تناسب در بعضی شهرستانها برای بچهها برنامه داشتیم، وقتی انقلاب شد و وارد تلویزیون شدیم، تقریبا مجموعهای از تجربیات گذشته را با خودمان همراه داشتیم.
در واقع قبل از طلبگی شروع شد، درست است؟
بله، قبل از طلبگی بود. البته طلبگی به چه معنا؟ من پنجم ابتدایی خواندن صرف و نحو را شروع کردم، جناب آیت الله رحمت- از اعضاء بیت امام- معلم ما بودند و نیز مدیر مدرسه کاظمیه که مقطع ابتدائی را در آنجا درس میخواندیم؛ تا پایه ششم را آنجا خواندیم.
ما در روستا بودیم و مدرسه در شهر. خانه ما از مدرسه دور بود، به همین دلیل ظهر برای ناهار در مدرسه میماندیم، ایشان هم ناهار را در مدرسه میماند. هم صبح و هم بعد از ظهر درس داشتیم. ایشان بعد از ناهار، درس صرف و نحو به ما میگفت، در واقع درس طلبگی را از اینجا شروع کردیم. البته شاید خودمان هم نمیدانستیم این درس طلبگی است، اما درس عربی را دوست داشتیم و در دبیرستان هم بیشتر به عربی میپرداختیم تا بحثهای دیگر. از همانجا وارد حوزه شدیم. تا رسائل و مکاسب را در حوزه مشهد بودیم، اما برای کفایه به قم آمدیم.
چه سالی وارد حوزه قم شدید؟
حدود سال ۱۳۵۰ یا ۱۳۵۱ وارد قم شدیم.
این ایده که شما به عنوان یک روحانی در تلویزیون فعالیت کنید، ایده خودتان بود، یا پیشنهاد سازمان؟
قبل از انقلاب هم این اندیشه در ذهن ما بود که باید کار در سطح وسیعتری انجام شود و فقط به یک جلسه مسجد پدر اکتفا نگردد. با همان هفت یا هشت نفری که در مشهد بودیم، یک انجمن اسلامی دانشآموزان تشکیل دادیم، سه شعبه زدیم و صدها بچه عضو این انجمن شدند، مسابقات ورزشی داشتیم، صندوق قرض الحسنه درست کرده بودیم، جلسات متنوعی مثل احکام، قصه و قرآن داشتیم، گاهی هم بچهها را برای اردو به ییلاقات اطراف مشهد میبردیم و خیلی باعث جذب بچهها شده بود. حتی بچهها هر ماه ۵ ریال شهریه میدادند و با آن صندوق قرضالحسنه را اداره میکردیم. یادم هست که آن زمان یک نفر صد تومان وام گرفت، صد تا یک تومانی، یعنی هزار ریال. صد تومان، با هفته یا ماهی پنچ ریال که بچهها میدادند، رقم بالایی بود. اقدامات خیلی زیادی شده بود، نشریات دیواری درست میکردیم و به دبیرستانهای دیگر هم میدادیم، گاهی هم بعضی از مقالات و نقاشیها را به نشریات آن موقع کودک و نوجوان میفرستادیم و چاپ میکردند. همان موقعها بود که من کتاب «مهاجرت به حبشه» را با همکاری آقای مصباحی مقدم -که آن موقع به ایشان چراغی میگفتیم- که از دوستان ما بود، نوشتم. همینطور نشریهی رنگارنگی را داشتیم که قصهی من در آنجا «با شهامت میپرم» بود و… فعالیتهای مطبوعاتی ما هم اوایل انقلاب با مجلهی «کودک مسلمان» شروع شد که آقای فرزانه مدیر آن بود، ما در آنجا هم شعر و قصه میگفتیم.
این ایده باعث شد که به فکر تلویزیون هم باشید؟
ما از قبل از انقلاب به فکر تلویزیون بودیم، به یاد دارم که در تحصنهای قبل از انقلاب، مثلا در شهر کرمان، معلمها، مدیر کل آموزش و پرورش شاه را بیرون کرده و در خود ادارهی آموزش و پرورش تحصن کرده بودند. هر روز هم قشری از اقشار مردم به فرهنگیان کرمان میپیوستند و حمایتشان میکردند. در آنجا من یک دوره روش کلاسداری بچهها را برای معلمان خواهر و برادر برگزار کردم. بعد از اتمام صحبتهایم در کلاس، گفتم که بقیهی برنامه باشد برای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران-آن زمان رادیو و تلویزیون ملی ایران میگفتند؛ این تعبیرصداوسیمای جمهوری اسلامی ایران را من ناخودآگاه به زبان آوردم، و بعدا دیدم اسماش همین شد. روزهای اول که به تلویزیون رفتم، گفتم سلام به آن معلمهایی که تحصن کردند و درود بر آن دانشآموزانی که در راهپیماییها شرکت داشتند و اینها گرههایی برای دوستانی بود که آنجا بودند تا بدانند که خلاصه ما یادمان نرفته است.
اولین حضور شما در تلویزیون با چه برنامهای بود و چگونه شکل گرفت و هماهنگ شد؟
من به شهید بهشتی گفتم که میخواهم به تلویزیون بروم، ایشان گفتند خیلی خوب است، چون ایشان برنامههای ما را دیده بودند. ما در تهران قبل از انقلاب، برای زندانیان زمان شاه، یکسری اردوهای خانوادگی داشتیم، مثلا خانواده شهید رجائی، عسگراولادی و سایر کسانی که آن موقع زندانی بودند را شهید بهشتی تحت عنوان اردوی سبزه جمع میکردند. در کرج یک باغی بود که الان فکر میکنم سازمان تبلیغات شده باشد. ما به این اردو، اردوی سبزه میگفتیم، اسم آن باغ هم سبزه بود، استخری داشت و خلاصه در آنجا برای بچهها نمایشنامه اجرا میکردیم، قصه میگفتیم و برنامه اجرا میکردیم. در آنجا ما آشنایی نزدیکتری با این بزرگان پیدا کردیم، شهید بهشتی برنامههای ما را دیده بود و خودش هم گاهی میآمد و پای برنامهی من مینشست.
در کانون توحید که در خیابان پرچم بود، برنامه داشتیم – الان اسم آن خیابان توحید شده- در میدان توحید کانون توحید و مسجد توحیدی بود که در آنجا هم من برنامه اجرا میکردم. مرحوم مرتضیفر معروف به وزیر شعار، قبل از شروع برنامه ما در آنجا قرآن میخواند و مجری بود. برنامه آنجا هم برای بچهها خیلی جذاب بود، ما برای بچهها مینیبوس تهیه میکردیم، بودجه همه اینها را مرحوم موسوی اردبیلی و شهید بهشتی تأمین میکردند. آنها مکتب الغدیر را در تهران داشتند و با مرحوم ایروانی و چند نفر از علمای دیگر کارهای تحقیقاتی مفصل ده بیست ساله را انجام میدادند، کارهای پژوهشی مدونی بود، من یک موقعی به شهید بهشتی گفتم، این کارهایی که شما الان انجام میدهید، پنج یا ده سال دیگر این پژوهشها کهنه میشوند، فرمود، ما مبنایی و زیربنایی پژوهش میکنیم، مثل دو دو تا چهار تا، که هیچ وقت کهنه نمیشود، مثل اصول عقلی که هیچ وقت کهنه نمیشود.
شهید بهشتی برنامههای ما را هم در اردوی سبزه و هم در کانون توحید دیده بود. یکسری جلسات خانوادگی هم هر هفته یا دو هفته یکبار با خانوادههای انقلابی که معتقد به انقلاب و امام خمینی بودند، برگزار میشد، شهید بهشتی هم در آنجا شرکت میکرد، ما در آنجا برای بچهها برنامه داشتیم، شهید بهشتی، برنامههای من را در اینجا دیده بود.
حتی پس از انقلاب هم ایشان من را به شهرستانها اعزام میکرد تا برای معلمها روش تدریس بگویم. ما همان موقع سعی کردیم چیزهایی را که به صورت ذوقی و خدادادی به آنها رسیده بودیم را مدون، کلاسیک و روشمند کنیم تا اگر خواستیم به کسی منتقل کنیم، بتوانیم منتقل کنیم. اینطور نباشد که بگویم اینهایی را که من اجرا کردم، شاید به ذوق من باشد و به ذوق کس دیگر نرسد. وقتی ما اینها را به صورت روش و یکسری قانون درآوردیم، این قانون را هرچند استعداد فرد کم هم باشد، با تمرین بیشتر میتواند اجرا کند.
اینگونه شد که بعد از انقلاب در دفتر تبلیغات قم مرکزی با عنوان مرکز تربیت مربی تاسیس کردیم که بیش از ۷ هزار طلبه خواهر و بردار در آنجا آموزش دیدند. اغلب اینها در مساجد، اردوهای تابستانی، اعزامهای طلبهها در تابستان، صدا و سیما و حتی در برخی کشورهای خارجی برنامه دارند، و موفق هم بودهاند.
ما شعبههایی در شهرهای دیگر ایجاد کردیم و روش تدریسمان را هم ادامه دادیم، در شهرهایی مانند مشهد، اصفهان، شیراز، اردکان، یزد، ساری، بناب، تبریز و بسیاری شهرهای دیگر و حتی در کشورهایی مثل افغانستان، کویت، عراق، هند و پاکستان هم ما شعبه زدیم، البته نه شعبه رسمی و مستقل، چون تمام کارهایی را که ما میکردیم، یک دلار از دفتر تبلیغات یا جاهای دیگر نمیگرفتیم.
مثلا وقتی از من جهت اجرای برنامه برای بچهها در فلان سفارت یا سازمان فرهنگ و ارتباطات دعوت میشد، اگر زمینه را فراهم میدیدیم، یک شعبه مانند یا یک نمایندگی دفتر تبلیغات از مرکز تربیت مربی در آنجا دایر میکردیم. مثلا به یاد دارم یک سال در افغانستان و در ایام نوروز برای حدود دویست طلبه- ۱۷۵ برادر و ۲۵ خواهر- یک دوره گذاشتیم. سال بعد همان ایام نوروز، مجدد از من دعوت کردند و یک جای وسیعی را در نظر گرفته بودند، یک خیمه چادری بزرگی زده بودند، که زیر این خیمه حدود ۱۰۰۰ نفر گنجایش داشت، افرادی از ۲۵ یا ۳۰ مرکزی که در شهر کابل ایجاد شده بود، شرکت داشتند – آن هم زیر چتر آمریکایی که به شدت مراقب بودند که افکار انقلاب ایران در آنجا نفوذ نکند-. این برنامه با عنوان یک برنامه ویژه کودکان برگزار میشد تا حساسیتی ایجاد نکند، آنها گفتند اینها ثمرهی کاری است که شما سال گذشته به ما آموزش دادید. ما از سال گذشته تا امسال توانستهایم این تعداد از بچهها را جمع کنیم و برای آنها برنامه داشته باشیم. حتی ما با لباس شخصی در تلویزیون دولتی افغانستان وارد شدیم و چند برنامه اجرا کردیم، تقریبا با لهجهی ایرانی و افغانی مشابه لهجهی خودمان صحبت میکردیم، چون ما در روستای سعدآباد و آبرویِ مشهد زندگی میکردیم، آنجا افغانی زیاد میآمدند و کارگرهای افغانی زیاد بودند و از کودکی تقریبا با لهجهی افغانی آشنا بودیم. استان خراسان چون همجوار افغانستان میباشد، تردد افغانی و ایرانی در آنجا زیاد است. ما این برنامه را که اجرا کردیم، گفتند که ۶ صبح پخش میشود، گفتم ۶ صبح که بچهها خواب هستند، گفتند که بسیاری از فرهیختگان و فرهنگیهای ما که در اروپا زندگی میکنند، ۶ صبح ما ۶ بعد از ظهر آنها است و موقع خوبی است و استقبال خوبی از برنامه میشود. این یکی از توفیقاتی بود که خدا داد و ما چهار سفر به افغانستان رفتیم، در سفر بعدی یکی از تلویزیونهای شیعه به نام تدیّن ما را دعوت کرد تا برای ایام محرم برنامه اجرا کنیم. در آنجا یکی از مسئولین به اصطلاح فرهنگی کنسولگری گفتند که اگر مسابقه بگذارید، ما جایزه هم میدهیم، من گفتم که جایزه سفر به ایران و مشهد مقدس باشد که پذیرفتند. افغانیها خیلی علاقه دارند که به ایران مسافرت کنند، به ویژه که یک اردوی مجانی باشد، اینکه به زیارت امام رضا(ع) در مشهد و زیارت حضرت معصومه(س) در قم و به حرم امام در تهران بروند، برایشان جالب است. گروههای فراوانی در این مسابقه شرکت کردند و برنده شدند و به مشهد و ایران اعزام آمدند و خیلی هم برایشان جالب بود. اینها توفیقاتی بود که خود من هم در جریان آن نبودم، همینطوری به امید خدا و با توکل به خدا این کارها هماهنگ میشد.
در مورد اولین حضورتان در تلویزیون میفرمودید.
روزهای آتش و خون ۱۲ تا ۲۲ بهمن ما در تهران بودیم، تیراندازی، آتش زدن لاستیکها و خیابانها، سنگربندی و گریز و فرار و شکستن بعضی از بانکها، دستگیریها و تیراندازیها در تهران خیلی فراوان بود. حتی روز ۲۲ بهمن گفته بودند که حکومت نظامی است، اما امام فرمودند که بیرون بریزید، به یاد دارم که آن روز در تهران منبر داشتم، یک مجلس ترحیمی بود، من منبر رفتم، کاغذی به دستم دادند که آقا زود سخنرانی را تمام کنید که ساعت ۴ حکومت نظامی شروع میشود، من یک ربع به ۴ منبر رفتم و کاغذ را در جیبم گذاشتم، یک کاغذ دیگر دادند که آقا مگر شما جانتان را دوست ندارید، جان مردم در خطر است، مجدد کاغذ را در جیبم گذاشتم، کاغذ دیگری آمد که آقا دارند مردم را میکشند، باز هم کاغذ را در جیب گذاشتم، وقتی از منبر پایین آمدم الحمدالله هیچ اتفاقی نیافتاد و هیچ غلطی هم نتوانستند بکنند. همین فرمان امام بود که مردم به خیابانها ریختند و بالاخره آخرین ضربه را به پیکر نحیف شاهنشاهی زدند و انقلاب پیروز شد. ما سر و وضع نامناسبی داشتیم، موها بلند و لباسهایمان زغالی و سیاه شده بود، جایی هم نداشتیم که برویم و تمیز کنیم. نزدیک اقامتگاه امام، خانه یکی از دوستان بود که به آنجا رفتیم و تا حمام کنیم، حمام هم با کپسول گاز بود، روزی که ما رفتیم، وسط حمام گاز کپسول تمام شد و آب سرد شد و مجبور شدیم دوش نگرفته بیرون بیاییم. با این وضع پیش قطبزاده که آن زمان رئیس صدا و سیما بود، رفتم. گفتم من میخواهم در تلویزیون برنامه اجرا کنم، او این قیافه من را که دید با یک لحن اروپایی گفت، آقا شما بهتر است در رادیو برنامه اجرا کنید تا کسی قیافه شما را نبیند. (میخندد)
این اتفاق مربوط به همان روزهای بعد از پیروزی انقلاب است؟
بله. اوایل انقلاب. من اوایل سال ۵۸ به صدا و سیما رفتم، دو سه ماه از انقلاب گذشته بود، آن موقع هنوز خیابانها شلوغ بود و سنگربندیها وجود داشت، از نظر ظاهری اوضاع نامناسب بود. ما حدود دو ماه با آقای قطبزاده کلنجار رفتیم، تا بالاخره او را راضی کردیم که با لباس طلبگی در صدا و سیما برنامه اجرا کنیم. اول که میگفت شما با لباس شخصی برنامه اجرا کنید، بهتر است تا با لباس طلبگی. من گفتم یک فیلم از برنامههای قبلیام برای شما میآورم که ببینید. برنامه من رادیویی نیست، برنامه تلویزیونی است، ما در حسینیه شهید محلاتی میدان شهدای تهران یک برنامه اجرا کرده بودیم و فیلمبرداری شده بود. آن موقع نوار کاست ویدئو بود که به اندازه همین موبایلها اما کمی قطورتر بودند، دوربین هم از این دوربینهای کوچک بود. به قطبزاده گفتم اگر یک فیلم بیاورم قبول میکنید؟ گفت: باشد. به حسینیه محلاتیها رفتیم تا کاست فیلم را بگیریم، هرچقدر فیلم را نگاه کردیم، فقط فوتبال بود، گفتم طرف دیگر کاست را بگذارید، شاید فیلم این طرف ضبط شده باشد، (میخندد) خندیدند و گفتند که نوار ویدئو که طرف دیگر ندارد، آن نوار کاست صوتی است که دو طرف آن صوت ضبط میشود، گویا فیلم ما را پاک کرده بودند و فیلم دیگری روی آن ضبط شده بود، خلاصه خیلی برای ما بد شد.
بالاخره به قطبزاده گفتیم که میرویم و در یک مدرسه با لباس روحانیت برنامه اجرا میکنیم و فیلم آن را میگیریم، اگر خوب شد و شما پسندید که پخش کنید، اگر هم نشد که هیچ. با لباس شخصی به مدرسه مفید تهران که متعلق به آقای موسوی اردبیلی بود، رفتیم. مدیر مدرسه آقای پیشبین از دوستان قدیم ما بود و معاونان ایشان هم یکی آقای سنایی بود که بعدها سفیر ایران در اسپانیا شد، دیگری مرحوم نجفی علمی بودند که ایشان هم بعدها استاندار فارس شدند و قبل از آن هم مدیر تربیت معلم کشور و معاون شهید باهنر در آموزش و پرورش بودند. ما با این مدرسه به خوبی آشنا بودیم و با لباس شخصی به مدرسه رفتیم و اولین برنامه «کتاب کباب» را در آنجا اجرا کردیم. فیلم این برنامه را به صدا و سیما بردند و نشان دادند و تأیید شد. ابتدا در تلویزیون با لباس شخصی برنامه اجرا میکردیم، برای اینکه تست کنیم که برنامه مورد استقبال قرار میگیرد یا نه؟ اگر استقبال شد، لباس روحانی را هم وارد برنامه کنیم، در غیر این صورت، حداقل روحانیت آسیب نبیند.
پخش میشد یا فقط تست میشد و ضبط بود؟
ابتدا ضبط میشد، بررسی میکردند و بعد پخش میشد. با همان لباس شخصی برنامه را ضبط میکردیم. چند برنامه که پخش شد، مردم خیلی استقبال کردند. علت این بود که اولاً، آن زمان فقط دو شبکه وجود داشت، یکی شبکه سراسری یک و دیگری هم شبکه دو که آموزشی بود. در شبکه دو درسهای راهنمایی آموزش داده میشد، مانند درس ریاضی، شیمی و فیزیک وغیره. آن زمان مسئولان برنامه خاصی برای صدا و سیما نداشتند، شبکه یک را که باز میکردید، یک روحانی شیخ، شبکه دو یک روحانی سید و … . همه برنامهها، سخنرانی بود و محتوای آنها هم تکرار این مباحث بود که ما با همت مردم و رهبری امام انقلاب کرده و نظام شاهنشاهی را نابود کردیم. مردم باید وحدت خود را حفظ کنند و در برابر دشمن بایستند و صحبتهایی از این مباحث. در واقع غیر از سخنان امام، دیگر چیزی برای گفتن نداشتند.
برنامه ما تقریبا همزمان با برنامه آقای قرائتی شروع شد. آقای قرائتی هم جریانی دارند که بهتر است از خودشان بپرسید که گفته بودند آخوند به درد تلویزیون نمیخورد و اینها فقط حرف میزنند. خلاصه آقای قرائتی گفته بود اگر من دو ساعت شما را بخندانم، این را هنر میدانید؟ گفته بودند، بله. خلاصه در یک جلسه خصوصی اینها را حسابی خندانده بود. گفته بودند که این آدم به درد کار میخورد و خلاصه ایشان وارد جریان صدا و سیما شدند.
کم کم ورود ما به صدا و سیما آغاز شد، با لباس طلبگی میآمدیم و عمامه، عبا و قبا را کنار میگذاشتیم، و با لباس شخصی برنامه را اجرا میکردیم. موقع خداحافظی که تیتراژ پخش میشد، مجدد لباس روحانیت میپوشیدیم و از استودیو خارج میشدیم.
آرشیو این فیلمها الان موجود است؟
ما چند دفعه پیگیری کردیم، اما مدام ما را سر کار گذاشتند و فیلمها را در اختیار ما قرار ندادند. خود ما که هیچ تشکیلاتی نداشتیم و الان هم نداریم که بخواهیم مثلا بایگانی و آرشیو داشته باشیم. در کوچه و خیابان مردم خیلی استقبال میکردند. من در اینجا گریزی به حوزه علمیه بزنم. روزهای اولی که ما در تلویزیون برنامه اجرا میکردیم، معمم بودیم، روزهای اول بعضی از اساتید و علمای بزرگ حوزه به ما بسیار انتقاد میکردند و به شدت برخورد میشد. مثلا یادم هست که میگفتند: شما زیِ روحانیت را رعایت نکردید و برخلاف شأن روحانیت عمل میکنید، این مسخرهبازیها دیگر چیست؟ که در تلویزیون انجام میدهید، کدام پیامبر یا امامی اینگونه حرکت کرد که شما میکنید، و انتقادهایی از این دست.
اما ما راهمان را به سمت جلو ادامه میدادیم، چون پشتوانه ما خدا بود و راهنماییهای شهید بهشتی. البته من از نظرات همه اساتید استفاده میکردم. من در طول عمرم از اساتید فراوانی مثل شهید بهشتی، باهنر، رجایی، مفتح و مطهری، هاشمی رفسنجانی، خامنهای، منتظری، صانعی، وحید خراسانی، نوری همدانی و سایر اساتیدی که با حذف عناوین و القاب ذکر شد، استفاده میکردم، حتی مرحوم نیّرزاده هم برای بچهها برنامه داشت، من بارها به کلاس ایشان رفتم و از نزدیک روش کار ایشان را میدیدم. حتی قصهگویی خانم عاطفی را هم در تلویزیون شاهنشاهی میدیدم که چگونه برای بچهها قصه میگوید و با قصه بچهها جذب این برنامه میشوند. برنامه «اورنگ و بهرنگ» را هم که برای بچهها اجرا میشد، در تلویزیون دیده بودم. ما خودمان تلویزیون نداشتیم، بعد از انقلاب هم نداشتیم، میرفتیم خانه همسایه تلویزیون نگاه میکردیم.
پس در واقع بازخوردی که از حوزه گرفتید، بازخورد مثبتی نبود؟
همین برادران بزرگوار و اساتید عظام، البته همه این اسامی که آوردم نه، بعضی از اساتید، آن ایرادات را میگرفتند، همینها بعدا که چند برنامه ما را دیدند، آقا «أیدکمالله وفقکمالله…!، امروز در جامعه باید به همین روش با بچهها برخورد کرد، پیامبر(ص) و ائمه(ع) هم به بچهها محبت میکردند، باید با زبان بچهها با آنها صحبت کنید و برنامه شما بهترین برنامه است و…» اینگونه بود که مورد تأیید تقریبی همه این بزرگواران قرار گرفت. حتی یادم است که در ایام نوروز ما برنامه ویژهای داشتیم و خدمت یکی از مراجع عظام مشرف شدیم، ایشان فرمودند، در این ایام که دروس حوزه تعطیل بود، دستم را به زیر چانه میزدم و همه برنامههای شما را با دقت میدیدیم و شما را تأیید میکردم، ان شاالله موفق باشید و خدا خیرتان بدهد. الحمدلله اشکالات و ایرادات به تعریف و تحسین تبدیل شد.
این ذهنیت تبلیغی شما متأثر از فعالیتهای ابوی در مسجد بود یا کلا خاستگاه دیگری داشت؟
ابوی به شدت سنتی بود و به عنوان امام جماعت در مسجد نماز جماعت میخواند، اگر بین دو نماز هم صحبت میکرد، یک مسأله فقهی میگفت و حدیثی میخواند و نصیحیتی میکرد. شبهای احیاء برای مردم قرآن سر میگرفت و صحبت میکرد، دعای جوش کبیر میخواند. پدر ما قاری قرآن هم بود، خودش قرائت قرآن را به عهده میگرفت. شبهای ماه رمضان خودش هر شب نصف جزء را به صورت ترتیل و با سرعت میخواند، نصف جزء دوم را میداد تا بچهها به ترتیب با قرائت بخوانند. برای اینکه خسته نشود و خیلی هم مراسم طولانی نشود، دعای جوشن کبیر را بعد از مراسم قرآن سر گرفتن میخواند، تا اگر کسی میخواست، به خانه برود و بخوابد، مشکلی نداشته باشد. چون محیط کارگری بود، نمیخواست مردم به گروگان گرفته بشوند که حتما دعای جوشن کبیر تمام بشود و بعد مراسم احیاء و قرآن سرگرفتن باشد. حتی ایشان ۵۰ بند اول جوشن کبیر را با سرعت خودش میخواند و فقط ما «سبحانک یا لا اله الا انت…» را بلند میگفتیم و ۵۰ بند دیگر را به بچهها و جوانها میداد تا بخوانند. گاهی ممکن بود آرام یا غلط بخوانند یا با فاصله بخوانند، ۵۰ فراز اول را خودش سریع میخواند تا زیاد وقت گرفته نشود و مردم هم خسته نشوند. ۵۰ بند اول و آن نیم جزء اول که تمام میشد، میگفت یک پذیرایی بکنند، خرما، چای یا شیرینی و… بعد از پذیرایی مابقی را میخواند. این روش هم از شگردهای ایشان بود و من اینها را به صورت عملی میدیدم و در من هم تأثیر میگذاشت، اگر الان با من هم یک مصاحبه رادیویی بکنند، پس از چهار دقیقه حرف زدن میگویم آقا یه فرصت از اتاق فرمان بگیرید و یک وله (میان برنامهای) نشان بدهید تا دوباره بقیه بحث را داشته باشیم و یکسره من صحبت نکرده باشم.
در واقع مخاطب برای شما مسأله بود؟
قطعا. اگر ما لسان قوم را در نظر نگیریم، راه انبیاء را نرفتهایم، همه پیامبران برایشان زبان و فرهنگ قوم و زبان فهم قوم مطرح بوده و اهمیت داشته است و متناسب با آن پیامبران صحبت میکردند و الا اگر میخواستند به اندازه فهم خودشان با قوم حرف بزنند که هیچ کس نمیفهمید. حتی در همین زمان امام خمینی بحث سوره حمد را با دیدگاه فلسفی شروع کرد، خیلیها اعتراض کردند و متوجه نمیشدند که ایشان چه میگوید، حتی تهمتهایی نزدیک به شرک به ایشان مطرح کردند. حتی خود ایشان هم یکبار مطرح کردند که برخی ظرف آب مصطفی را شستند، چون پدرش فلسفه خوانده و با این تعابیر. ما اساتیدی داشتیم که مرحوم علامه طباطبائی و امام و شهید مطهری را با همین تعابیر کذا مینامیدند، این خیلی برای ما ناگوار بود که یک استاد حوزه با یک مرجع تقلید یا یک مفسر یا مبلغ قرآن اینگونه برخورد کند.
یک اختلاف نظری در مواجهه روحانیت با فرمهای رسانهای مثل تلویزیون یا سینما وجود دارد، مبنی بر اینکه آیا روحانیت مانند حضرتعالی خودش مستقیما ورود پیدا کند، یا روحانیت گروهی از مجریهایی که در حوزه کودک و نوجوان کار میکنند را به لحاظ معرفتی ارتقاء دهد؟
ما با هر دو موافقیم، زیرا گاهی ممکن است مثلا یک روحانی ویژگی، تخصص یا ذوق و سلیقهای دارد که ابداع و ابتکار او باشد، در حالی که غیر روحانی فاقد آن است، این بحث در اجرا اولویت دارد. گاهی هم ما تخصص داریم، اما چهره تلویزیونی نداریم، یعنی نمیتوانیم در مقابل دوربین با مشخصاتی که مثلا یک برنامه تلویزیونی دارد خودمان را هماهنگ کنیم. شناخت زبان رسانه بسیار مهم است و متأسفانه اغلب عزیزان روحانی که در تلویزیون برنامه دارند، تصورشان همان منبر مسجد و همان حوزه درس است، دوربین را تنها یک ابزار منعکسکننده میدانند، در حالی که نباید اینطور باشد. مثلا برای انعکاس درس فلسفی یا اعتقادی فلان آقای بزرگوار مدرس حوزه، باید صدا و سیما با او هماهنگی کند، اینکه گفته شود تلویزیون پخش نکند و فقط صدای آن پخش شود هیچ فرقی نمیکند، دیگر برنامه تلویزیونی نخواهد بود، در حقیقت رادیوی تصویری میشود، کاری که الان تلویزیون میکند، بعضی از شبکههای تلویزیون را که روشن میکنید، نوشته رادیوی قم یا رادیوی تهران، پیام … و یک تصویر روی صفحه تلویزیون میگذارند و صدای رادیو را پخش میکنند و گاهی هم ممکن است تصویر یک گل یا مثلا طرحی را روی صدا بگذارند. ما دیگر به این برنامه تلویزیونی نمیگوییم، این رادیویی است که روی صدای آن تصویری گذاشتنهاند، دقیقا مانند وقتی که مثلا یک موسیقی متنی پخش میشود و روی آن تصویر گل یا منظره میگذارند. برنامه تلویزیونی نیاز به خیلی چیزها دارد، مثلا هماهنگی با سه چهار دوربین، اینکه کدام دوربین الان من را میگیرد، مانیتور فینال الان چه چیزی را نشان میدهد، من الان باید به کدام دوربین نگاه کنم، الان چهره من از نیمرخ راست یا نیمرخ چپه گرفته میشود؟ ما در بعضی از درسهایی که از برخی مراجع در ماه مبارک رمضان پخش میشود، این ویژگی را به وضوح میبینیم که چگونه با تلویزیون هماهنگ شدهاند.
مثلا من فراوان دیدم در درسهایی که از آیتالله مکارم در ماه مبارک رمضان پخش میشود، ایشان می دانند که باید با کدام دوربین شروع کنند، بعد از چند لحظه دوربین خود را تغییر دهند و … در حالی که این سطح هماهنگی را در حضرات دیگر کمتر میبینیم. گاهی من یک چهره شناخته شده تلویزیونی را میشناسم، به او میگویم که تو اجرا کن، من از پشت خط او را هدایت و راهنمایی میکنم، کاستیها را به او گوشزد میکنم، و ارزیابی عملی انجام میدهم.
آیا شما در زمینه هدایت و راهنمایی که فرمودید، فعالیتهایی داشتهاید؟
ما با آقای قرائتی خاطرات بسیاری داریم، یک دفعه به ایشان گفتیم آقا، شما در برنامههایتان از بس حواستان به متن و مطلب است، به نوشته روی تابلو دقت نمیکنید، مثلا یه دندانه یا نقطه را کم میگذارید و چون به سرعت رد میشوید، این ممکن است گاهی معنای دیگری بدهد. ایشان گفت، شما بیایید و پشت دوربین بنشینید و به من اشاره کنید که کجا را درست کنم. گفتیم باشد. یکبار ایشان در باغ ملک آباد مشهد متعلق به آستان قدس رضوی، برنامه ضبط میکرد، فرشی برای مستمعین پهن شده بود و جایی هم برای تابلو و میز صندلی گوینده در نظر گرفته بودند. دوربینها هم در سه یا چهار نقطه بیرون از این صحنه مستقر شدند که با زاویهبندی خاص خود مشخص میکردند که مثلا کدام دوربین روی گوینده و کدام روی جمعیت و …. ما پشت صحنه روی چمنها نشسته بودیم و ایشان آیهای نوشت که مثلا یه نقطهاش کم بود، از پشت دوربین اشاره کردم که نقطه را بگذارید، آقای قرائتی برگشتند و به من نگاه کردند که من چه میگویم، دوربینی که تصویر آقای قرائتی را میگرفت، به سمت من برگشت و من خندهام گرفت، ایشان چیز دیگری را پاک کرد و من گفتم فلان مورد را درست کنید و خندهام گرفته بود، تصویر من در حال خنده، به همین صورت در تلویزیون پخش شد. مردم در مورد این صحنه گفتند که آقای راستگو پشت خط آقای قرائتی است، و آقای راستگو این مباحث را به آقای قرائتی یاد میدهد، (میخندد) در حالی که آقای قرائتی در حوزه قرآن خود یک پژوهشگر استثنایی است و در طول تاریخ تفسیر قرآن کسی را نداریم که بیشتر از آقای قرائتی تبلیغ کرده باشد. این برنامه در این ۴۰ سال بعد از انقلاب مخاطب تلویزیونی داشته و هیچ وقت متوقف نشده و محرم و صفر هر روز یا یک روز در میان برنامه داشته است، یا در ماه رمضان هر روز برنامه داشته و برنامهها در مناسبتها گاهی در چند کانال همزمان پخش شدهاند، همینطور برنامههای رادیویی.
گاهی اوقات برخی دوستان که میخواستند برنامهای در تلویزیون اجرا کنند، به من مراجعه میکردند و من آنها را کلی راهنمایی میکردم، اما اینکه در تکتک برنامهها اشراف و نظارت داشته باشیم، اینگونه نبوده است.
با توجه به مدلهای جدید برنامههای کودک که تنوع یافته و نیز عملکرد صدا و سیما در ۴۰ سال بعد از پیروزی انقلاب، نظر شما در مورد برنامههای کودک در تلویزیون چیست؟
من قرار نیست راجع به تلویزیون نقدی کنم، چون متأسفانه امروزه با وجود این شبکههای اجتماعی، نقد به معنای دشمنی تلقی میشود و برخی وظیفه خود میدانند که در برابر این حرکت ضدالهی موضع بگیرند و حتی خیلیها ندیده و نشنیده، مخاطب را محکوم میکنند، بعد اگر فرصت کردند، بررسی میکنند که این متنی که محکوم کردند، چه بوده است؟
ما در اینجا متأسفانه تعصبهای جاهلی زیادی داریم، مانند زمان پیامبر(ص) اما به یک شکل مدرن. مثلا امروزه و در این شبکههای اجتماعی فرد بدون اینکه مطلبی را تا انتها بخواند، بلافاصله کپی پیست میکند و برای هزاران نفر میفرستد، و همینطور این مطلب در جاهای دیگر نیز به این شکل منتشر میشود، یا مثلا آدم مغرضی، بخشهایی از یک سخنرانی را از اول و آخر جدا میکند و به هم میچسباند و متنی درست برخلاف خواسته سخنران منتشر میشود. در یک مورد فیلم آقایی را دیدم که میگفت «زنها مثل حیوان هستند و خداوند همانطور که موجوداتی مانند حیوانات و جمادات را خلق کرده، زنها را هم خلق کرده است» هر کسی این سخن را بشنود، میگوید که این فرد عجب آدم دور از انسانیتی است. پیامبر(ص) و ائمه(ع) این همه به زن توجه داشتهاند، به گونهای که پیامبر(ص) فرمود: من از دنیای شما سه چیز را انتخاب میکنم، عطر، زن و نور چشم من که در نماز است. از این طرف، فردی میگوید که زنان حیوان هستند! در این مورد، ما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که این متن سخنرانی یک وهابی بوده است که آن فرد نقل میکرده که فلان وهابی در سخنانش چنین گفته است. اما بعدا این قسمت اول را از سخنرانی او حذف کرده و روی تصویر این آقا گذاشته بودند. مخاطب فکر میکند که این سخنان نظرات این آقا است و کلی کامنت و حرف ناسزا و فحش برای این سخنرانی توسط مخاطب گذاشته میشود.
خود من چند سال قبل نقدی به برنامه فتیلهها کردم. من با فتیلهها دوستم، آقای مسلمی از دوستان من است، چون به منزل ایشان رفتهام، بیشتر با ایشان آشنا هستم، همینطور آقای گلی و فروتن. من نقدی به این برنامه زدم، در دنیا رسم است که اگر به اثری نقدی نشود، صاحب اثر اصلا دق میکند و میگوید اثر من اینقدر ارزش نداشت که چهار نفر آن را نقد، اصلاح و تکمیل کنند، ایراد بگیرند. برای این نقدی که ما زدیم در شبکههای اینترنتی حدود دویست سایت فحش ناموسی به من دادند. به جای اینکه فحش خواهر و مادر بدهند، فحش ناموسی دادند، مادر من سالها پیش فوت کرده و بدنش هم شاید خاک شده باشد، اما متاسفانه حرفای ناموسیِ وحشتناکی به ما گفتند. گفتیم این چه دنیای متمدنی است، این چه نوع فرهنگی است که امروزه از زمان جاهلی پیامبر(ص) هم بدتر است.
امروز ما در یک جاهلیت جدیدی قرار گرفتهایم که به وسیلهی شبکههای اجتماعی ترویج میشود و متأسفانه روز به روز هم در حال افزایش است. مثلا برنامهای در یک نقطه اجرا شده و یکی از خوانندههای معروف لس آنجلسی چیزی در آنجا خوانده است، مداح ما عین آن طریقه را برای امام حسین(ع) مطرح میکند. در حوزه پیرامون احکام فقهی به ما یاد دادهاند که اگر چیزی متناسب با مجالس لهو و لعب باشد، حرام است. نه اینکه کپی مجلس لهو و لعب برداشته شده و به اسم امام حسین(ع)، به اسم ابوالفضل(ع) و علیاکبر تمام شود. به این خاطر است که متاسفانه من الان نمیتوانم به صدا و سیما نقد کنم.
لذا، بعد از آن جریان گفتم که من هیچ نقدی نمیزنم، یک بار نقد کردیم، رفتند و کم و زیادش کردند و بعد هم هزار بد و بیراه به ما گفتند.
در این زمینه نمونه موفقی مثلا از طلاب سراغ دارید؟
توفیق نسبی است، یکی ممکن است که تجربه بیشتری داشته و موفقتر باشد، دیگری ممکن است که کارش طولانیتر باشد اما تجربه کمتری را در کارش اعمال کند. ما در برنامههای خودمان گاهی ۳۲ ایراد به خودمان میگرفتیم، در حالی که دیگران بهبه و چهچه میکردند، ما بیرحمانهترین انتقادات را به برنامه خودمان میکردیم، مثلا در اینجا دوربین باید اینطور میبود، آنجا باید آنطور میبود، من حتی گاهی در کار فیلمبرداری دخالت میکردم که چرا اینجا این بوم یا میکروفون را به گونهای قرار دادید، مثلا میگفتند اگر بوم را بالاتر ببریم، صدا به هم میخورد و … . از نظرات من تعجب میکردند که من مثلا نه تخصص نور دارم، و نه تخصص فنی صدا و سیما، ولی غیر مستقیم اینها را یاد گرفته بودم و در برنامهها اعمال میکردم. یکبار آقای قرائتی صحبت میکردند و برنامه ایشان را با هم میدیدیم، درباره نهجالبلاغه صحبت میکردند که یک دفعه دوربین روی یک درخت خشک رفت و از پائین تا بالا درخت خشک را تصویر میگرفت، اینکه سر شاخههایش کلاغ بود یا نه نمیدانم، گفتم آقا قرائتی آیا میدانید زبان تلویزیون یعنی چی؟ گفت یعنی چی؟ گفتم میگوید که چنار در حرفت! (میخندد) روحانی باید زبان تلویزیون را بداند. اشکال کار در این است که ما مخترع تلویزیون نبودهایم، اگر ما مخترع بودیم، بگونهای آن را اختراع میکردیم که با فرهنگ ما متناسب باشد. اینجاست که ما مجبوریم خودمان را با این سیستم هماهنگ کنیم. برای هماهنگی باید زبان این سیستم را بدانیم. چطور وقتی طلبهای میخواهد منبری شود، ابتدا روی یک صندلی و جلوی چند نفر از دوستانش منبر رفتن را تمرین میکند و اطرافیان ایراداتش را میگیرند، بله، طلبه از یک صندلی شروع میکند، یک دفعه نمیرود روی منبر مسجدی بنشیند که دو سه هزار نفر مستمع دارد. طلبه باید زبان منبر را اول بداند و یاد بگیرد، باید بداند که مثلا اول باید خطبه بخواند، بعد مقدمه مطالب را بیان کند، سپس عین مطالب را بگوید و آنها را با قصه یا تاریخ توأم کند، اگر توانست پایان بحثش را با آواز، در غیر این صورت به قول معروف باید به طرف روضه شیب کند و روضه بخواند و بعد یا الله و دعا کند. این زبان منبر است، یعنی اگر یک منبری بخواهد منبر برود، باید این مراحل فنی را رعایت کند. یا مثلا در نوشتن یک کتاب، باید توجه داشت که کتاب مقدمه دارد، یک اصل مطلب دارد، یک نتیجهگیری دارد. اینکه آدم بدون مقدمه و موخره شروع به نوشتن کند که این کتاب نمیشود، کتاب برای خودش قانون دارد. تلویزیون یا رادیو هم همینطور است.
گاهی اوقات وسط برنامه میخواهیم نکتهای را به تهیهکننده یا کارگردان اشاره کنیم، برای نمونه در برنامهای ما یکسری کارت داریم که باید این کارتها را در تلویزیون به بچهها نشان بدهیم، مثلا روی کارت نوشته است شیطان یا خدا و … در مانیتور فینال نگاه میکنم و میبینم هیچ چیزی را نشان نمیدهد، میگویم بچههایی که در خانه هستید، دست من را نگاه کنید، یعنی آقای کارگردان برو روی دوربین ۲ و تصویر من را بسته نشان بده. وقتی من اینگونه میکردم، آقای کارگردان تلویزیونی میفهمید که باید روی دوربین ۲ بیاید و تصویر من را به صورت بسته نشان دهد، به عبارت دیگر، خود من به صورت غیرمستقیم در سر صحنه برنامه را رهبری میکنم.
آیتالله جوادی آملی بهترین درسها را میگویند، برای ضبط برنامه ایشان، دوربین را نصب میکنند و به دنبال کارشان میروند، وقتی درس تمام شد، نوار را عوض میکنند و به سراغ بعدی میروند. اینکه تلویزیون نمیشود، این رادیوی مصور است.
اگر بخواهیم بحث را از منظر حوزه ببینیم، به نظر شما حوزه علمیه چقدر به جایگاه مبلغ و مبلغان کودک و نوجوان بها میدهد و تا چه میزان تبلیغ برای کودک و نوجوان در فرهنگ حوزوی ما به یک ارزش تبدیل شده است؟
ما خوشحال هستیم که الحمدلله شمع کوچکی در این حوزه علمیه روشن کردیم و این شمع همچنان سوسوکنان پیش میرود. یک وقتی من به یکی از مدیران ارشد حوزه گفتم که یادتان است قبل از انقلاب، یک فرد روستایی و یک فرد علاقهمند به تبلیغ دین به مدرسه فیضیه میآمد و طلبهای را با خود میبرد، هم غذا و محل اسکان و هم وسیلهی منبر را تهیه میکرد و بعد هم یک پاکت به او میداد و التماس دعا. ما باید در حوزه علمیه یک فضایی را ایجاد کنیم که کسی که میآید و میگوید که من یک مبلغ برای بزرگسالان و یک مبلغ برای بچهها میخواهم، بتوانیم پاسخگو باشیم، اگر همان آقا توان کار با کودک و نوجوان دارد و در این زمینه متخصص است، روزها در مدرسه یا مسجد محل برای بچهها برنامه اجرا کند و شبها در مسجد بر منبر برای بزرگترها برنامه داشته باشد، الحمدالله این فضا اندکاندک در حال شکلگیری است. الان اغلب کسانی که دستاندرکار برنامههای تبلیغی هستند، هیأتها و مساجد، به این نتیجه رسیدهاند که باید برنامهای هم برای کودک و نوجوان داشته باشند، این تفکر را در شهرستانها هم شاهد هستیم. این بحث از جشن تکلیف شروع شد و به همایشهای تاسوعا و عاشورا و سهسالگان حسینی و غیره و ذلک رسید، لذا، امروز شاهد هستیم که در حوزههای علمیه به بچهها هم توجه میشود، اما در این سطح کافی نیست. الان شما حساب کنید در حوزه چند درس خارج داریم؟ چند درس سطح و چند درس مقدمات و ادبیات داریم؟ چه تعداد مدرسه علمیه داریم؟ چقدر این مراکز برای کودک و نوجوان کار میکنند و چقدر برای بزرگترها؟ اصلا روال درسی حوزه به کودک و نوجوان کاری ندارد.
موقعی ما با دوستان مجله بینات خدمت رهبری رسیدیم، ایشان یک حرفی زدند که اگر غیر ایشان این حرف را میزد، کلی عکسالعمل خاص خود را درپی داشت، ایشان گفتند: حوزه علیمه اینقدر از قرآن دور است- تعبیر ایشان این نبود، این نتیجه و مفهوم تعبیر ایشان است- که اگر شما از اول مقدمات تا آخر درس خارج لای قرآن را هم باز نکنید، نیازی به قرآن پیدا نمیکنید، چون آیاتالاحکام ما محدود است، آیاتی که برای نماز و حجیت خبر واحد و برای نفر و برای غیره بکار میبریم، محدود است، از ۶ هزار آیه شاید ۵۰۰ مورد آیات الاحکام باشد، درحالی که الان کسانی هستند که کتابهای تحقیقی نوشتهاند و شاید سه یا چهار هزار آیات را مربوط به احکام میدانند، ما نباید احکام را در احکام عبادی – اجرایی منحصر کنیم، رکوع و سجود، احکام جنگ با دشمن، قضا و سیاست داخلی و خارجی، برخورد با دشمن یا دوست و خانوادگی همه اینها حکم دارد، همانطور که میگویید مثلا «أقیموا الصلوه» دلالت بر امر دارد و امر دلالت بر وجود دارد و نه استحباب و ارشاد، بلکه امر مولوی است، پس «وأعدوا لهم مستطعتم من قوه» را هم مشابه همین استنباط کنید و این امر مولوی است، بابی به عنوان وجوب تهیه اسلحه لارحاب العدو باز کنیم، این حرف من نیست، حرف یکی از اساتید است، ما چقدر از این آیات و اوامر و نواحی قرآنی داریم که به آنها اصلا توجه نمیکنیم و اینها را اصلا جزء آیات الأحکام نمیدانیم، درحالی که همهی قرآن هدایت بشر است و بخشی از هدایت هم همین احکام است! متاسفانه اینکه حوزه علمیه بخش مستقلی را در این قسمت ایجاد کرده باشد و جزء دروس و روند حوزوی قرار داده باشد را ما این نمیبینیم. جسته و گریخته کسانی در حوزه هستند که کار کودک و نوجوان انجام میدهند، ما الان خیلی از دوستان دوره دیده ما در شبکههای اجتماعی گروه درست کردهاند، یا سایت درست کردند یا موسسه تاسیس کردند و این روشها را با اضافات خودشان منتقل میکنند، با ابتکارات خودشان به نسل بعدی منتقل میکنند، ولی حوزه علمیه بما هو حوزه در این باره باید خیلی بیشتر کار کند، یعنی همانطوری که درس و تبلیغ دو رکن اصلی حوزه به حساب می آیند، کودک و نوجوان هم به عنوان یک مخاطب خاص باید با همین دو موضوع مورد توجه قرار بگیرد.
آیا همین تبلیغی که شما در حوزه کودک و نوجوان انجام میدهید، باعث نشده است که ابعاد علمی شما در حوزه کمتر دیده شود؟ بحث ما بیشتر پیرامون فرهنگ حوزه است، که آیا ما همان اندازه که مثلا طبقه علماء را ارزشگذاری میکنیم و برای ما جایگاه ویژهای دارند، مبلغین را هم تقدیر و تجلیل میکنیم؟
طبعا اینطور است، شهید مطهری میفرماید بعضیها جانشان، برخی شخصیت و بعضی علم خود را باید فدا کنند. همدرسهای بنده الان هم عضو جامعه مدرسین هستند و هم متولی حرم و هم در ردههای بالا مناصب علمی یا اجرایی قرار دارند.
من هیچگاه نخواستم با یکسری الفاظ و القاب معرفی شوم، مثلا ما وقتی در آبادان برنامه داشتیم، فرماندار آبادان گفت: دکتر راستگو! گفتم این دکتر راستگو چه است که به من میگویید؟ گفت: مگر شما نگفتید این همترازی مدرک حوزه با دکتری تطبیق میکند، گفتم: این حرفها را کنار بگذارید، طلبه طلبه است و دکتر دکتر، حتی کسانی که واقعا درجه دکترای دانشگاهی گرفتهاند. خیلی برای من خوشایند نیست که به غیر از حجتالاسلام والمسلمین به من بگویند: دکتر فلانی. مثلا در مورد دکتر بهشتی و دکتر باهنر، از اول هم در آلمان بهشتی دکتر بود، به دکتر معروف بود، در حالیکه کسانی را هم داشتیم که بعد از ایشان به آلمان رفتند و در همان درجهی دکترا بودند یا دکترا هم تدریس میکردند، ولی دکتر رسمی کلاسیک دانشگاهی نبودند. چندین سال هم آنها را در وزارت به عنوان دکتر معرفی کردند، بعدها خودشان گفتند که من دکتر نیستم، به من نگویید دکتر. من با کسی برخورد کردم که به دکتر معروف بود، گفتم تو طلبهای، دکتر نیستی، گفت: مگر مدارج علمی حوزه مثلا همتراز دکترا نیست، من به این جهت گفتم که به من بگویند دکتر، چون در این مملکت اگر به تو دکتر بگویند، به شما بیشتر بهاء میدهند. گفتم: روایت است -اینکه جعل است یا درست است، نمیدانم- که «أحمق الرجال» یا «أحمق الأفراد معلم الأطفال»، مثلا ما را به عنوان «احمق الرجال» هم معرفی کردند، ناراحت نشدیم، برای اینکه کارمان کار خدایی است و میخواهیم برای نسل آینده و برای کودکان و نوجوانان تبلیغ کنیم. درسهای حوزه را هم خواندیم، من شاید حدود ده سال درس خارج رفتم، ولی هیچ وقت این ادعا را در حوزه نداشتم که من مثلا یک فاضل حوزوی هستم؛ من یک بیسواد حوزوی هستم، من یک طلبه سطح پائین هستم، ناچیزتر از هر چیزی و خدا را شکر میکنم که این ذوق و سلیقه را به من داده است که بتوانم ابداعات و ابتکاراتی برای رساندن آن حرفی که شما در حوزه به آن اجتهاد و استنباط فروع از اصول میگویید را با ابزار کودک و نوجوان به بچهها برسانیم، شما این را نوعی استنباط حساب کنید. مگر شما دستگاهی به نام استنباط در حوزه ندارید، که این استنباط اصول و فرع را میگیرد، تفریع میکند و آن را استنباط میکند، ما هم آن اصول کلی قرآن و خدا و پیامبر و عترت را میگیریم و با این دستگاه کار کودک و نوجوان برای بچهها در قالب معما، مسابقه، بازی با کلمات، قصه، مثل و اردو وغیره به فروع تبدیل میکنیم. این از نظر من یک کار علمی و تخصصی است.
یادم هست که یک زمانی وارد جمعی شدم، تا من را دیدند یک سوال اصولی سختی از من پرسیدند، درباره لحاظ و حیثیت و از این بحثها بود. گفتم: من جواب را میدهم و این مباحث را خواندهام، اما من یک سوال از شما میکنم، اگر بچه شما گفت خدا چه رنگی است؟ خدا چه میخورد؟ خدا غذا میخورد یا نه؟ لباسش چه رنگی است؟ شبها کجا میخوابد؟ شبها چه کار میکند؟ روزها چه کار میکند؟ چه پاسخی دارید؟ گفتند آقا اتفاقا ما محتاج این حرفها هستیم (میخندد) و حقا که شما در این زمینه مجتهد هستید، تعبیرشان اینگونه بود و سوالشان را فراموش کردند. گفتند ما این سوالات را باید چگونه جواب بدهیم؟ گفتم: این هم یک کار حوزوی است که خدا را که یک وجود بسیط و بیانتها است برای بچهای که مغزش با اسباببازی، شوخی، خنده و با حرکات بدنی توأم است، تبیین کند، این کار اگر استنباطی نیست، شما اسم آن را چه میگذارید؟ نمیگویم که در کار کودک و نوجوان بنده مجتهد هستم، عرض کردم بنده یک طلبه ناچیز و بیمقدارم و هیچ چیزی هم نیستم، ولی خدا را شکر میکنم که این توفیق را به ما داده است که زبان بیان آن مسائل سخت را برای بچهها آسان کنیم، همان طور که قرآن میفرماید: «إنا انزلناه»، اگر انزال به معنای نازل کردن از بالا به پائین باشد یا به معنای باز کردن و خرد کردن قضیه باشد، در سطح پائینتر آوردن باشد یا به معنی همزمان یا همزبان با مخاطب باشد، این کار را خدا به ما توفیق داده است که آن معارف بالا را بیاوریم و برای بچهها تنزیل و تبیین کنیم و این یک کار علمی در حوزه است.
الان خود شما، اگر در حوزه دو مدرس خارج داشته باشید که یکی اصول بگوید و دیگری فقه، به آن کسی که اصول میگوید با دید پائینتری نگاه میکنند و میگویند که هنوز اصول میگوید! و به فقه نرسیده است، در حالیکه آن آقا یک مجتهد مسلم، یک استاد متبحر، یک مستنبط قوی در علم اصول است، اما آن آقایی که فقه میگوید ممکن است که قبلا اصلا اصول هم نگفته باشد و از فقه شروع به استنباط و درس خارج گفتن کرده باشد. در حوزه متأسفانه یکسری برداشتهای اینچنینی هست. البته برداشتهایی که قبلا در زمان طلبگی ما بود، الان کم است، مثلا طلبه نجف قویتر و طلبه قم ضعیفتر است، طلبه مشهد که اصلا طلبه نیست! در حالیکه این تعابیر واقعا انحراف در حوزه علمیه محسوب میشود. چه بسا یک آدم ناشناس و بدون اسم و رسم، بدون اینکه حجتالاسلام خطاب بشود و به او ثقه الاسلام میگویند، این آدم از چند آیتالله که نام آیتالله بر خود گذاشتهاند هم بتواند در سطح بالاتر استنباط کند و درس بدهد. باید در حوزه معیارهای اصیل جایگزین معیارهای مختلفی که جایگزین آن معیارها شدهاند، شود.
به عنوان سوال آخر، زمانی تنها تلویزیون بود و رسانه به عنوان رسانه ملی و در انحصار یک سازمان بود، اما الان شبکههای اجتماعی، اینستاگرام و فضای مجازی این امکان را فراهم کرده است که هر کسی بتواند برای خودش رسانهای ایجاد کند، در این شرایط گاهی روحانیونی را میبینیم که با آن فضای زیست طلبگی خیلی تفاوت دارند، مثلا روحانی به عنوان مجری برنامههای طنز فعالیت میکند، یا لبخوانی خوانندههای پاپ یا بازیگری با لباس خانم و یا کارهای ورزشی و… . این روند در میان طلبههای حاضر و فعال در فضای مجازی در حال افزایش است. با این پدیده چگونه باید برخورد کرد؟ شما بالاخره ۴۰ سال تجربه فعالیت رسانهای دارید، با طلبههای جدیدی که در فضای مجازی هستند و رفتارهای ناهنجار دارند، چگونه باید برخورد کرد؟
من در اینجا باید اعتراف کنم که مسئول برخی از این انحرافات شخص من هستم، البته تنها شخص من نیست که مسئول هستم. ما در دفتر تبلیغات مرکز تربیت مربی داشتیم، از سال ۹۰ که از آنجا استعفا دادیم و به سرعت هم استعفای ما پذیرفته شد! مشکلات اداری و ساختاری در کار ما ایجاد کردند و نتوانستیم این روشها را ادامه بدهیم و آن تذکراتی که ما همواره در میان برنامهها میدادیم و گریزی که به آن هشدارها و نکات میزدیم، دیگر اینها الان نیست. من برای طلبهها در این سی سال بعد از انقلاب، سی و دو دوره گذاشتم. این نسل دوم تربیت مربی نمیتواند مانند خود من و با آن ویژگیهایی که ما قبل از انقلاب دیدیم و ویژگیهایی که از افراد بزرگی مثل شهید بهشتی، مطهری، مفتح و باهنر دریافت کردیم را دریافت کند. تابعین یا متأخرین دیگر مثل متقدمین شاید نتوانند همه آن حجم مطالب را در خودشان داشته باشند. گفتم که اشکال از من است، چون ما باید به کارمان تداوم میدادیم، متأسفانه به خاطر این کاری که دفتر تبلیغات و مدیریت دفتر تبلیغات در ذهنشان بود، نتوانستیم ادامه بدهیم و این کارها متوقف شد.
دوره دیدههای قبلی هم مثل زمان آغاز کار ما نیستند و امروز با انواع و اقسام شبکههای اجتماعی مجازی تلویزیونی و اینترنتی و امثال اینها مواجه هستند و متأثر از اینها هم میشوند. بعضیها وقتی یک برنامه قشنگی را ببینند، دیگر کار ندارند که شرعا چه معیاری باید در کارش باشد. من شاید ۲۰ تفسیر راجعبه یک کلمه «مکائا و تصدیه»، یا همان سوت و کف نگاه کردم که از نظر شرعی، مفسرین و راویان حدیث چه حکمی دارد و چقدر در بعضی از مجالس راجع به اینکه این کف زدنهای ریتمی یا غیر ریتمی هر کدام چه حکمی دارد؟ با بعضی از علما بحث کردیم. کاری را حاج آقای اعرافی در حوزه انجام دادند که بسیار ارزشمند و در نوع خودش کمنظیر یا بینظیر است و آن فقه استنباطی کودکان میباشد. کتابی هم با همین نام نوشتند و مبانی تعلیم و تربیت را با دستگاه استنباطی حوزه تطبیق دادند، این کار خیلی جالبی است که در نوع خود بینظیر بوده و تا حالا من ندیدم کسی با مبانی استنباطی حوزه راجع به مسائل تربیتی کار کند. ما نباید فقه را فقط در احکام عملی خلاصه کنیم، از نظر ما فقه و احکام شامل همه جنبههای زیست یک نظام با دنیا، یک انسان با خود و دیگران و خدای خود و الی أخر میشود.
درست است که ما به این نوع حرکتهای امروزی انتقاد داریم و گزارشهای آن هم به من میرسد که مثلا فلان آقا روحانی هست، به فلان برنامه رفته، حتی برنامهاش هم خیلی قشنگ بوده، اما به بیحجابی یا بدحجابی آن خانم در برنامه انتقاد کرده است. خاطرم هست این آقای قلقلی که با آقای قناد کار میکرد، یک روسری سرش میکرد، نه اینکه گره بزند، قناد میگفت تو مردی! چرا این کار را میکنی؟ میگفت بعضیها علم دارند، علمشان را نشان میدهند و بعضیا هنر دارند ،هنرشان را نشان میدهند. با همان زبان بیزبانیاش میگفت، بعضیها فنی دارند و فنشان را نشان میدهند، آنهایی که هیچ چیز ندارند، موهای سرشان را نشان میدهند، یعنی من که موهایم را نشان میدهم، هیچ چیز ندارم، نه علمی و نه فنی و نه هنری، به همین خاطر موی سرم را نشان میدهم. خوب این با این کارش چون روحانی نبود، مشکلی نیست. یک وقت یک لباس شخصی این حرف را میزند- او با سوتک حرف میزد و آقای قناد حرفش را ترجمه میکرد- این یک نوع است. اما یک وقتی یک روحانی با صدای خودش و با قیافه خودش میرود روسری سر میکند یا مثلا صدای «موتور مرگ» که دور یک گردونه میچرخد و تا بالا میرود را تقلید میکند. این چه نقش هدایتی میتواند برای بچهها داشته باشد؟ حالا آن آقای روحانی ممکن است در ذهن خودش یک درصدی از نقش هدایت را در این بگنجاند، ولی ۹۰ درصدش متناسب با روحانیت نیست.
یا بعضیها مثلا معماهایی را مطرح میکنند که گوشهی این معماها باز است. مثلا میگفت در سوره تولید نام کدام ماشین برده شده است؟ کفواً احد، این ون اسم ماشین است! از این مسائل هست و اشکالات وارد است و در حوزه متولی خاصی برای این کار وجود ندارد. کما اینکه در کشور ما هم متولی کار کودک و نوجوان وجود ندارد. یعنی گسیختگی فرهنگی بین آموزش و پرورش و جامعه وجود دارد، همچنان این گسستگی فرهنگی بین بچهها و پدر و مادرها وجود دارد، پدر و مادرها از یک نسلی هستند و با یک فرهنگی؛ بچهها از یک نسل و فرهنگ دیگر. بنده خدایی میگفت وقتی میخواهیم بگوییم ناهار حاضر است برق وایفای را قطع میکنیم. با قطع اینترنت معلوم میشود ناهار حاضر است و باید بروند ناهار بخورند و بعدش هم ادامه دهند.
یعنی فرهنگ حاکم بر بچههای امروز غیر از فرهنگی است که در زمان ما مثلا در ۵۰ سال قبل و بر بچههای آن زمان حاکم بود و این آقایی که امروز میخواهد برای بچهها برنامه اجرا کند باید به زبان روز مسلح و مسلط باشد و این زبان روز به گونهای نباشد که او را تحت تأثیر قرار بدهد، بلکه این روحانی است که باید زبان را تحت تأثیر قرار بدهد و باید پیشرو باشد و نه دنبالهرو؛ و این کار در حوزه کم وجود دارد یا اصلا وجود ندارد. مثلا باید یک مرکزی یا اتاق فکری در حوزه باشد که روشهای موجود در جهان را با رادیوها، تلویزیونها، مجلهها، سایتهای مجازی و اجتماعی بررسی کند و اینها را با موازین اسلامی و موازین شرعی تطبیق دهد و انتخاب کند که مثلا این مقدار را شما میتوانید در مدرسه اجرا کنید، اما در رادیو و تلویزیون نمیتوانید اجرا کنید. شبیه موسیقی، مثلا اگر شورای موسیقی باشد میگوید این موسیقی مثلا شرقی است، جاز یا رپ یا هویمتال یا غربی است. مثلا بررسی کند و بگوید این موسیقی را ما در اینجا استفاده میکنیم و آن موسیقی را نباید استفاده کنیم. ما متأسفانه چنین چیزی را در حوزه نداریم و یا اگر داریم من اطلاع ندارم، قطعا میدانم که من خیلی از حوزه بیاطلاع نیستم.
در پایان اگر نکتهای هست، بفرمایید.
نکته این است پیشنهاد میکنیم حوزه، کار کودک و نوجوان را زنده کند. با درایت و بینشی که از حاج آقای اعرافی سراغ داریم و ایشان آدم بسیار قویای در این کارها هستند ومیتوانند این کار را در حوزه ایجاد کنند و یا نظارتی بر این کار در حوزه داشته باشند که کار کودک و نوجوان در حوزه در کنار دیگر کارهای حوزه مثل تدریس و تبلیغ بستر و فضایی را به خود اختصاص دهد.